غربت، سهم هر روزهی ما ساکنین این جهان شده. او با ماست ولی پَساش میزنیم. چرا که اگر غربت نهفته در زیست روزمرهمان را ببینیم، به اضطرابی زمينگير دچارمان میكند. اما تا کجا میتوان برای کاهش این اضطراب محتوم، غربت را به حساب نياورد؟ آیا میتوانيم اين افسردگی تكرارشونده را مرهم گذاريم؟
پاسخ هر چه باشد، به نظر میرسد فقط میتوانیم از خودمان آغاز کنیم. از اطرافمان، از نزدیکانمان. یک قدم جلوتر بیاییم و به سهم خود، افسار این غول سرکش را به دست بگیریم. آخر ما در این جهان پیوندها و اندوختههایی داریم. پیوندهایی که میتوانيم دلهامان را به آن بند كنيم يا بذری بکاریم تا با ديگران درو كنيم. خانهای، سقفی، پناهی، تکیهگاهی. کلامی که اگر به زبان بیاوریم، لبخندی به ارمغان میآورد. تا یادمان باشد که انسانها، تنها هم که باشند، شایستهی غربت نیستند.
ما قصد اين داريم تا حدیث آرزومندی را دوباره سر دهیم. و فریاد كنيم كه وجود ما همبستهی شماست. که شما همسایه و خویش مایید. که این دلبستگی ارزشمند است و در دلهای ما خانههایی هست که میتواند، هر چقدر اندک، برای شما امن باشد. که باید از نو آغاز کنیم. و این آغاز را در پایانی قرار میدهیم که طلیعهی سالی جدید است. بیایید در این زمانهی فراموشی، همدیگر را به یاد بیاوریم.
ما خانه و شهر کتابایم، و باورمان اينست كه كتاب اسطورهای قابل اعتماد برای نبرد با این دیو هفتسر و هفتچشم است. ما #کتابـعیدیـمیدهیم. و شما را دعوت میکنیم که کتاب هدیه دهید. این دعوت، پیشنهاد ماست. شما نیز به هر اسطورهای که میشناسید چنگ بياندازيد تا غول غربت را در این زمانهی عسرت شکست دهیم.
و بدانید اگرچه زمستان است نوبت عاشقیست یک چندی